حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۵۱۳

۱

پیرانه سرم کاری پیش آمد و مشکل شد

ناچار چنین باشد هرکو ز پی دل شد

۲

جان و دل و دین دادم بر باد ز دست دل

بنگر که مرا از دل چه مرتبه حاصل شد

۳

من بر سر کوی او تسلیم شدم مطلق

بازش غم جان نبوَد هر مرغ که بسمل شد

۴

با عقل همی گفتم اندیشه بهبودی

عشق آمد و بر هم زد کار آمد و مشکل شد

۵

زین پیش ندانستم تا با که درافتادم

بر هرکه فتد کاری آنست که غافل شد

۶

ما پرتو آن نوریم ار نه به چه ضدیت

هر کو نفس از ما زد با خاک مقابل شد

۷

آری نفس مردان بر سدره کند جولان

تا چشم زدی بر هم حاصل همه واصل شد

۸

گر عقل چنین باشد با نفس که در پیش است

بی واسطه‌ء اول در مرتبه عاقل شد

۹

پس هیچ نه درپاید چون عقل تمام آید

کو کیست که نه این جا بی واسطه کامل شد

۱۰

بر من به ملامت گر تشنیع زند جاهل

جهل است و گناه من در گردن جاهل شد

۱۱

عقلم ز پی نسبت بیچاره نزاری را

می خواست که بستاند عشق آمد و حایل شد

تصاویر و صوت

نظرات