حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۵۲۴

۱

باز پیرانه سرم واقعه یی پیش آمد

با که گویم که چه پیشِ من بی خویش آمد

۲

رفته بودم پس کار خود و دل بنهادم

ناگهم واقعه‌ ای صعب چنین پیش آمد

۳

عشق با شاهدِ سلطان سر ظالم زینهار

این بلایی ست که پیش من درویش آمد

۴

غافل از غمزه طمع در لب شیرین کردم

بدل نوش علی رغم دلم نیش آمد

۵

مرغ زیرک مثل است اینکه به حلق آویزد

مرهم صبر مداوای دل ریش آمد

۶

چه کنم چاره همین است که تسلیم شوم

مرهم صبر مداوای دل ریش آمد

۷

بی غم عشق نبوده‌ست نزاری آری

عاشقی مذهب و شوریدگی اش کیش آمد

تصاویر و صوت

نظرات