
حکیم نزاری
شمارهٔ ۵۳۷
۱
مکر و تزویر به هم در بستند
به ستم توبه ما بشکستند
۲
من به اسلام ندارم ایمان
اگر این قوم مسلمان هستند
۳
تا ببرند سر توبه ی من
گردنی چند به هم بر بستند
۴
گردن شیر ژیان زیر کنند
که قوی سرکش و بالادستند
۵
نه همین قوم زمستان در کوی
از بس افراط و ورع می جستند
۶
عیب شوریده سران می جستند
دل صاحب نظران می خستند
۷
همه در جهل چو عالی علم اند
گر به معنی چو مقصر پستند
۸
خویش را محتسبی ساخته اند
روز هشیار و همه شب مستند
۹
گر در آیند به بت خانه عشق
چو نزاری همه بت بپرستند
۱۰
رند و زاهد همه یکسان بینند
عارفانی که ز خود وارستند
نظرات