
حکیم نزاری
شمارهٔ ۵۵۲
۱
شب هجران که دلم نوحه گری ساز کند
با خیالت گله هجر تو آغاز کند
۲
آنچنان زار بگریم ز پریشانی دل
که اجل تا به سحر صد رهم آواز کند
۳
ای بسا فتنه که از چشم تو در آفاق است
تو چه کردی همه آن خانه برانداز کند
۴
محرمت کردم و انگشت نمایم کردی
بی دل آنکس که تو را معتمد راز کند
۵
با تو در باختهام بود و وجود و سر خویش
بازی چست چنین عاشق جان باز کند
۶
گر نزاری ز تو لافی زند آن عین خطاست
او چه مرغی ست که بر شاخ تو پرواز کند
نظرات