حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۵۶۱

۱

که دیده ست چشمی که دریا بود

همه گرد دریا ثریا بود

۲

که دیده ست بحری که پیرامنش

مزین به لولوی لالا بود

۳

محیطی که قعرش نباشد پدید

در او مردم دیده پیدا بود

۴

گرین است پیدا بیا گو ببین

که نبود محیطی چنین یا بود

۵

منم آن که پیوسته از آب چشم

چنین فتح بابم مهیا بود

۶

به چشمی چنین جز به دیدار دوست

میسر نباشد که بینا بود

۷

دلی دارم از آب زر ناشکیب

ولیکن در آتش شکیبا بود

۸

که دیده ست آخر نشانی چنین

که هم آب و آتش به یک جا بود

۹

کسی را که بر شمع رخسار دوست

زده در سر آتش ز صهبا بود

۱۰

اگر ملک رومش مسلم شود

چو پروانه فارغ ز پروا بود

۱۱

چو پروانه بشکفت اگر پر بسوخت

برین شمع پروانه عنقا بود

۱۲

که شمع فلک در شبستان عشق

سرآسیمه پروانه آسا بود

۱۳

ز ما هیچ ناید بلی هیچ کم

مگر خاطر دوست با ما بود

۱۴

مرا نیست با بود و نابود کار

نزاری طفیل تولا بود

۱۵

بگویید تا سر اسرار من

رموز محقق معما بود

تصاویر و صوت

نظرات