حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۵۶۷

۱

هیچم غم تو از دل پر خون نمی‌رود

سودای لیلی از دل مجنون نمی‌رود

۲

مهرت ز سینه تا نفسی خوش برآیدم

بسیار جَهْدْ کردم و بیرون نمی‌رود

۳

افسانه‌ها که بر سر دل می‌کنم ولیک

دردی‌ست در دلم که به افسون نمی‌رود

۴

از چشمه‌های چشم من اندر فراق تو

شب نیست تا به روز که جیحون نمی‌رود

۵

در محنت فراق تو هم چاره‌ای به صبر

می‌رفت پیش ازین ولی اکنون نمی‌رود

۶

هرچ از تو بر سرم برود تن بداده‌ام

خاطر به جور با تو دگرگون نمی‌رود

۷

هم زاریی به حق بر و عجزی نزاریا

با روزگار زور مکن چون نمی‌رود

تصاویر و صوت

نظرات