
حکیم نزاری
شمارهٔ ۵۷۹
۱
هیچ باشد که سفر کردۀ ما بازآید
به جفا رفت همانا به وفا باز آید
۲
ترسم آن تُرکِ ختایی به خطا میل کند
چون ختایی ست نباید به خطا بازآید
۳
شرمم آید ز خیالش که به کس در نگرم
مُهر بر دیده و دل دارم تا بازآید
۴
نامه ای از دلِ پردرد روان خواهم کرد
تا مگر حاجتم از راه روا بازآید
۵
دستِ امیّد به دامانِ سحر باید زد
برم ار یار بیاید به دعا بازآید
۶
صبحدم دوشی پیامی به صبا دادم و رفت
انتظارست که هر لحظه صبا بازآید
۷
چند بر آتشِ محنت جگرم خواهد سوخت
بو که آبی به رخِ دولتِ ما باز آید
۸
دولت از فضلِ خدا یافته بودم چو برفت
چشم دارم که هم از فضلِ خدا بازآید
۹
چند گویم که نزاری ز فلان باز آمد
به کجا رفت نزاری و کجا باز آید
نظرات