
حکیم نزاری
شمارهٔ ۵۸۰
۱
نشسته ام مترصّد که یار باز آید
قرارداد مگر به قرار بازآید
۲
چو حلقۀ کمرش در میان کنم دستی
گر به وعدۀ بوس و کنار باز آید
۳
مگر موافقِ بختم شود چو اخترِ سعد
خلافِ قاعدۀ روزگار بازآید
۴
رقیب مانع او شد ولی مگر هم زود
چو بگذرد دیِ هجران بهار باز آید
۵
اگرچه دیر شد از رفتنش ولی دارم
امّیدِ آن که پس از انتظار باز آید
۶
یکی چو با شۀ حسنش شکارگر نبود
اگر به جکسۀ بختم هزار بازآید
۷
بگو به یارِ سفر کرده ای صبا زنهار
به خونِ ما نخورد زینهار بازآید
۸
هنوز بر پیِ دل می روم ز بی کاری
بدان امید که روزی به کار باز آید
۹
رباب وار کشم گوش مالِ دعدِ فراق
مگر به چنگِ نزاریِ زار بازآید
۱۰
دلی پر از گله دارم ز دوستانِ دو روی
تهی کنم اگرم رازدار بازآید
نظرات