حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۵۸۸

۱

بی خبری گر به هوش باز نیاید

هیچ خلل در جهانِ راز نیاید

۲

معترفم معترف که عقل ندارم

عقل پرستی و عشق باز نیاید

۳

عقل به یاسایِ عشق زهره ندارد

هیچ کبوتر به پیشِ باز نیاید

۴

سوخته داند نیازمندیِ عشّاق

آن که فسرده ست ازو نیاز نیاید

۵

آتش اگر در وجودِ شمع نیفتد

مومِ بیفسرده در گداز نیاید

۶

از منِ بیدار دیده پرس اگر امشب

بر دلِ کوته نظر دراز نیاید

۷

کافرم از بُت ببیند ابرویِ جفتش

پیشِ وی از طاق در نماز نیاید

۸

عیب کنند ار بنالد از تو نزاری

کیست کش از دل نواز ناز نیاید

۹

دل به کسی داده ام که جان نبرم زو

خود به ازین جان به کار باز نیاید

تصاویر و صوت

نظرات