
حکیم نزاری
شمارهٔ ۵۸۹
۱
خیز و به یرغو بده زود ایاغِ نبید
هین که ز اردویِ باغ ایل چیِ گل رسید
۲
سبزه به اشجار بر حلّۀ اخضر فکند
لاله به کُهسار در چادرِ اطلس کشید
۳
خاک مثالِ هوا غالیه فرسای گشت
باد گریبانِ گل تا بُنِ دامن درید
۴
کلبۀ عطّار شد ساحتِ گیتی ز بس
بویِ ریاحین که باز وقتِ سحر در دمید
۵
چارصفت کرده ام وقتِ بهار اختیار
شاهد و دیدارِ گل سایۀ بید و نبید
۶
آن که ثباتیش هست در قدمِ ما برفت
و آن که حیاتیش هست شیوۀ ما برگزید
۷
فرقتِ احباب عیش می برد از طبعِ ما
ورنه که کرده ست فوت صحبتِ عیشِ رغید
۸
آن که ز غفلت نداشت دامنِ عیش استوار
بس که ز جورِ فراق دست به دندان گزید
۹
رنجِ شبِ گور برد آن که شبی روز کرد
وان که به شب برد باز روزِ قیامت گُزید
۱۰
بویِ سلامی نداد بادِ قهستانِ ما
ورنه ز ما نامه برد مرغ کزان سو پرید
۱۱
پیشِ حبیب ای صبا حالِ نزاری بگو
غم که به رویش رسید خون که ز زخمش دوید
نظرات