حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۶۰۴

۱

تا تو را عشق به کلّی نکند زیر و زبر

کی شود جانِ تو از عالمِ ارواح خبر

۲

عشق اوّل ز تو این جان و جهان بستاند

بعد از آنت بدهد جان و جهانی دیگر

۳

هستیی بخشدت آن گه که فنا نپذیرد

در امانیت نشاند که نترسی ز خطر

۴

عشق را مردِ قدم باید نه مردِ غلو

عشق را مردِ سفر باید نه مردِ حضر

۵

عاشقان ره به توکّلتُ علی‌الله سپرند

پس تو هم جز به توکلت علی‌الله مسپر

۶

گر تو تدبیر کنی ور نکنی حکمِ قضا

نه به خیر از تو بگردد به حقیقت نه به شر

۷

ور قبولی به تو وجهدِ تو حاجت نبود

ور نه‌ای چون نکند سود حِیل رنج مبر

۸

سوزنی را که بدان دیده بدوزند ترا

چون نظر شد چه ز آهن زده سوزن چه ز زر

۹

راست چون سرو مجّرد شو و یک تا می‌باش

کز دوتایی‌ست گرفتارِ فنا حلقۀ در

۱۰

چون ندادی خطِ تسلیم و ارادت مطلب

کم ز پروانه توان بود به پروانه نگر

۱۱

چون امانت بسپردی تو برو او داند

عهده بیرون فکن از گردن و اندیشه مخور

۱۲

به میان در نه تو بر هیچی و نه من بر هیچ

کار تقدیم قضا دارد و تقدیرِ قدر

۱۳

با تو بر گفت نزاری روشِ مذهبِ خویش

راهِ دیوانگی این است تو دانی دیگر

تصاویر و صوت

نظرات