
حکیم نزاری
شمارهٔ ۶۱۴
۱
روزی به ما رجعت کند آن مشتری سیما مگر
هم باز پرسد عاقبت از ما بتِ زیبا مگر
۲
با ما نمیافتد مگر ما را بیفکند از نظر
یا خایف است از دشمنان یا شد ملول از ما مگر
۳
بیهوده جانی میکنم دل را تسلی میدهم
هر روز گویم صبر کن کاری شود فردا مگر
۴
میبود وقتی مونسم من بعد منعم میکند
نپسنددم در دستِ غم آخر چنین تنها مگر
۵
بادِ صبا را گفتهام تا پیشِ او زاری کند
بر یادِ او هر صبحدم رخصت دهد صهبا مگر
۶
تلخ است مِی کز خاصیت در شور میآرد مرا
شیرینِ من زان میند ابرو ترش آیا مگر
۷
هر لحظه صفرا میکند از شورِ آن شیرینلبم
فرهاد را شیرین از آن کردهاست در صفرا مگر
۸
هیهات اگر آرد صبا بویِ عرقچینش به ما
هم باد ازین معجز کند اموات را احیا مگر
۹
دل بر بلا بنهادهام تن در ملامت دادهام
باشد که او یاد آورد روزی نزاری را مگر
نظرات