حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۶۱۷

۱

هرگزم عشق نشد از سرِ پُر سودا دور

عشق از مشعلۀ نار برانگیزد نور

۲

من نه بر قاعدۀ عقل و خرد سیر کنم

که منم شیفته و شیفته باشد معذور

۳

طاقتِ نورِ تجلّی و چو من مسکینی

نشنیدی صفتِ حالِ کلیم‌الله و طور

۴

نظری از طرفِ سَتر برون کرد و مرا

بی‌خبر کرد چنین در صفتِ کشف و ظهور

۵

من و پروایِ کسی این چه حدیث است خموش

آخر آن‌جا که تواند که کند میل به حور

۶

از من آن حال مپرسید که چون بود و چه رفت

مست و لایعقلم از جرعۀ آن جامِ طهور

۷

نه از آنم که به غیری متعلّق باشم

مغز را گرم کند عاقبت‌الامر غرور

۸

مردۀ جهل نشد زنده وگرنه نافخ

دیر شد تا به جهان در بدمیده‌ست این صور

۹

من و کنجِ خود و گنجِ سخن و نقدالوقت

تو و موعودِ می و منتظرِ حور و قصور

۱۰

آه از دستِ نزاری که سری پر سودا

می‌کند رازِ دلم فاش و نترسد ز غیور

۱۱

خوش دلم زان که نباشند محبّان خَصمم

روزِ محشر که برآرند سر از خاکِ قبور

تصاویر و صوت

نظرات