حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۶۳۴

۱

چشمی که داشتم به امید وصال باز

بر هم فتاده شد به ضرورت خیال باز

۲

برقع فرو گذاشت به رویم خیال دوست

تا رغم من نقاب گشاد از جمال باز

۳

بسیار چون سکندر محروم نا امید

ناچاره تشنه گشت بر آب زلال باز

۴

در امتحان عشق ندانم که عقل و صبر

تا طاقت آورند و کنند احتمال باز

۵

هم دارم از عنایت حق چشم آن که زود

روزی کند اعادت آن اتّصال باز

۶

مجموع نیستم ز پریشانی فراق

آری بس اتصال که شد انفصال باز

۷

بی‌چاره حالیا به بلا مبتلا شده‌ست

تا چون شود نزاری شوریده حال باز

تصاویر و صوت

نظرات