
حکیم نزاری
شمارهٔ ۶۳۹
۱
این چه ننگ است که آوردی باز
دست میگیر و ز پا می انداز
۲
ننگ شد نام تو از بدعهدی
آشکارا مکن ای عاقل راز
۳
بده انصاف و مکن بیدادی
ببُر از دشمن و با دوست بساز
۴
که کند در غم تو این همه صبر
چون من از تو که کشد این همه ناز
۵
تو و فارغ ز من و خوش در خواب
من و بیداری شبهای دراز
۶
تشنهٔ سوخته در ماه صیام
چون بود منتظر بانگ نماز
۷
من همه شب مترصّد تا کی
بر در از حلقه برآید آواز
۸
چه کنم چاره همین دارم و بس
من و درگاه خداوند و نیاز
۹
بندهای همچو نزاری دارد
ای اگر یار بود بنده نواز
۱۰
زاریی دارد و نه زور و نه زر
گو درین بوته به زاری بگداز
تصاویر و صوت

نظرات