حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۶۴۶

۱

نه محرمی و نه یاری موافق و دم ساز

غم تو با که خورم با که برگشایم راز

۲

بر آسمان به تضرع گرفته‌ام همه‌شب

گهی دو دیده امید و گه دو دست نیاز

۳

دماغ خشک و زبان الکن و قدم مجروح

شبِ دراز و حدیثِ دراز و راهِ دراز

۴

ز بس گره گره و بند بند بر نفسم

ز اندرون به دهن بر نمی‌برد آواز

۵

اگر ز واقعهٔ خود نفس زنم بر من

به کفر و زندقه فتوی دهند اهل مجاز

۶

ز چارسوی طبیعت گذر نیابد خام

مگر چو سوختگانش دهند خط جواز

۷

زمام من دگری می‌کشد نمی‌دانی

که من به خود نروم در چنین نشیب و فراز

۸

به پای عقل مرو در ولایت عشّاق

مقام شب‌پره را جای آفتاب مساز

۹

به چکسه پرده به چشمش از آن فروبندند

که طاقت نظر پادشه ندارد باز

۱۰

نزاریا بنشین بر بساط عشق دلت

به یک ندب همه هستی و نیستی در باز

۱۱

گرت به بارگه عشق بار می‌یابد

همین و بس همه در باز تا شود در باز

تصاویر و صوت

نظرات