
حکیم نزاری
شمارهٔ ۶۵۰
۱
اگرچه دل به کسی داد، جان ماست هنوز
به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز
۲
ندانم از پی چندین جفا که بر من کرد
نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز
۳
به لابه با دل گفتم ز خاطرش بگذار
جواب داد فلانی مگر کجاست هنوز
۴
چو مرده باشم اگر بگذرد ز خاک لحد
هزار نعره برآرم که جان ماست هنوز
۵
کجاست خانهٔ قاضی که در مقالت عشق
میان عاشق و معشوق ماجراست هنوز
۶
عداوت از قبل آن شکسته پیمان است
وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز
۷
نیازمندی من در قلم نمیگنجد
قیاس کردم از اندازه ماوراست هنوز
۸
بیا و روی ز من بر متاب و دستم گیر
که در سرم ز تو آشوب و فتنههاست هنوز
۹
سلام من برسان ای صبا به یار و بگوی
که خاطر از سر عهد تو برنخاست هنوز
۱۰
حکایتش کن اگر پرسد از نزاری زار
که چون به درد تو بیچاره مبتلاست هنوز
نظرات