
حکیم نزاری
شمارهٔ ۶۵۴
۱
آخر ای دل چیست چندین رستخیز
عشق و میدان و تو ای غافل گریز
۲
از صراط عاشقان پرهیز کن
نیست آنجا جز گذر بر تیغ تیز
۳
چارهٔ دیگر نداری جز همین
اشک در دامان و می در جام ریز
۴
دست در نای صراحی زن به عشق
چون مؤذن بانگ بردارد که خیز
۵
ای که در بستان جانم شاخ مهر
دست در هم داده چون بیخ فریز
۶
هم چنان بوی محبت میدهد
چون شود در گِل عظامم ریزریز
۷
بوی خون آید ز خاک مست من
ای عجب گر در نشورد خاک نیز
۸
ای نزاری هم صبوری ممکن است
نه ز اصل اصفهان خیزد حجیز
نظرات