
حکیم نزاری
شمارهٔ ۶۶۶
۱
هلال ابروانش بین مقوّس
کشیده گرد مه خطی مطوّس
۲
به هم دادند ما را اتّصالی
ز بدوِ فطرت ارواحِ مجّنس
۳
ترا بر طاق جان من نشاندند
چو میبستند این طاق مقرنس
۴
نه آن مستم ز چشم پرخمارت
که دارم روی هشیاری ازین پس
۵
خبر افسرده را از سوختن نیست
ندارد آتش عاشق مهوّس
۶
ولیعهدِ محبّت عاشقانند
ندادند این ولایت را به هرکس
۷
شبان تا روز در بیغولهٔ درد
اگرچه دوستان داری مجلّس
۸
نداری سوزناکی چون نزاری
خیالت شاهد حال است بر رس
۹
اگر گویی نزاری بندهٔ ماست
مرا در هر دوعالم این شرف بس
نظرات