
حکیم نزاری
شمارهٔ ۶۷۵
۱
جانم آن جاست که او گو تنم این جا می باش
ای دلِ شیفته مردانه شکیبا می باش
۲
با تو گر چون سرطان کژ رود ایّام چه باک
تو به اخلاص کمر بسته چو جوزا می باش
۳
نیست آسایشت از سایۀ دیوارِ کسی
هم چو خورشید سفر می کن و تنها می باش
۴
تا توانی چو صدف دُرِ ثمین می پرور
پس پذیرندۀ هر جنس چو دریا می باش
۵
نقد را باش و گر چون دگران موقوفی
بنشین منتظرِ وعدۀ فردا می باش
۶
نامِ نیکو نتوان کرد توقّع در عشق
هم چنین گو درِ تشنیع و جدل وا می باش
۷
لافِ تسلیم زدی صورت و معنی بگذار
مددت دوست بود فارغ از اعدا می باش
۸
تا همه روی به رویِ تو کند مطلق دوست
راست چون آینه یک روی و مُصفّا می باش
۹
عشق در گوشِ دلم گفت نزاری تا کی
برشکن بر خود اگر مردی و با ما می باش
۱۰
عاقلان با تو اگر در من و ما بوش کنند
تو چه می خواهی ازین دَمدمه شیدا می باش
نظرات