حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۶۷۹

۱

جمالِ رویِ هم چون آفتابش

شبی گر باز می بینم به خوابش

۲

به شمشیر از منش نتوان جدا کرد

در آغوش ار کشم مستِ خرابش

۳

چه خوش باشد بدان شیرین زبانی

که در شور آورد بر من شرابش

۴

نه آخر زان دهان باشد خوش آید

اگر تلخ است اگر شیرین جوابش

۵

دلم کرده ست دندان بر لبش تیز

به خونِ جانِ خود دارد شتابش

۶

خیالِ قامتش سرویست پیشم

که هست از چشمۀ چشمانم آبش

۷

قرارم نیست بر بی دل ببخشند

که بی دردی نباشد اضطرابش

۸

فراقم هم دری در وصل دارد

زجایی می کشد چندین عذابش

۹

نزاری بس که کانِ جان بکندی

ندیدی رنگ از لعلی مذابش

۱۰

حسودت بر حماقت می کند حمل

که کوثر می کشد هم چون شرابش

تصاویر و صوت

نظرات