حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۶۸۷

۱

نمی زنم نفسی تا نمی کنم یادش

که بختِ نیک به هر حال هم نشین بادش

۲

گشاده خاطر وز اندیشه فارغ آن روزم

که تازه روی ببینم به خواب دل شادش

۳

دمی ز چشمِ پرآبم نرفت و می دانم

که یادِ من به زبان نیز در نیفتادش

۴

مرا ز خاکِ درش گردشِ فلک بربود

چو پشّه یی که به عالم برون برد بادش

۵

سعادتی به همه عمر اتفاق افتاد

نحوستی به عوض در برابر استادش

۶

که را کنارِ وصالی دمی میسّر شد

که روزگار سزا در کنار ننهادش

۷

ز روزگار شکایت طریقِ دانش نیست

چو اختیار نباشد به داد و بیدادش

۸

رواقِ منظرِ طالع بلند و پست آن کرد

که از مبادیِ فطرت نهاد بنیادش

۹

به صبر کوش نزاری که قیدِ محنت را

رسد چو وقت رسد لطفِ حق به فریادش

تصاویر و صوت

نظرات