
حکیم نزاری
شمارهٔ ۶۹۴
۱
معطّرست دماغم ز بوی ِ یرلیکش
ملازمم به دل و جان ز دور و نزدیکش
۲
ز بختِ من نظرِ دولتی قوی باشد
که در کنارِ من آید میانِ باریکش
۳
از آن دو هندویِ جادو به زیرِ ابرویِ طاق
شدند بنده به صد دل مغول و تازیکش
۴
بر آستانۀ او آفتاب فخر کند
اگر محّلِ یکی باشد از ممالیکش
۵
چو شب سیاه کند از سپید کاریِ خویش
جهانِ روشن بر من چو زلفِ تاریکش
۶
دلِ نزاریِ مسکین چنان مسلّم کرد
که هم چو مملکتِ خویش کرده تملیکش
تصاویر و صوت

نظرات