
حکیم نزاری
شمارهٔ ۷۰۰
۱
هزار یادِ سرِ پنجۀ نگارینش
هزار یادِ بناگوش و عِقدِ پروینش
۲
کنار من شود از اشک تا میان پرخون
چو یادم آید از آن پنجۀ نگارینش
۳
ز بس تپیدنِ دل چون گِره شوم درهم
چو یادم آید از آن زلفِ عنبر آگینش
۴
ز دیده زر طبقِ روی در گهر گیرم
چو یادم آید از آن سینه هایِ سیمینش
۵
چو نافِ آهویِ چین در دلم بسوزد خون
چو یادم آید از آن طرّه هایِ پرچینش
۶
نسیمِ پیرهنِ یوسفم رسد به دماغ
چو یادم آید از آن نکهتِ عرق چینش
۷
برآیدم به دماغ آتش از حرارتِ مهر
چو یادم آید از آن غمزه هایِ پرکینش
۸
شود رخِ چو زریرم ز اشکِ سیم اندود
چو یادم آید از آن حلقه هایِ زرّینش
۹
از آبِ شور سرم گریه تر کند دامن
چو یادم آید از آن خنده هایِ شیرینش
۱۰
هزار بار برآید ز غصّه جان به لبم
چو یادم آید از آن رسم و راه و آیینش
۱۱
همین خوش است که از وقتِ یاد کردنِ دوست
خوش است وقتِ نزاریِ زارِ مسکینش
نظرات