حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۷۰۴

۱

پیر خرابات به من گفت دوش

ای پسر از خویش مگوی و خموش

۲

گر سر ما داری و پروای ما

ناز مکن درد کش و دُرد نوش

۳

سوخته باید که بود مرد کار

خام بود هرکه نخورده‌ست جوش

۴

ساکن و تن دار و گران بار باش

نی چو سبک مغز برآور خروش

۵

مرد برانداخته دنیا و دین

محرم راز آمد و اسرار پوش

۶

هیچ ندانند و همه مدعی

رای پرستان عبادت فروش

۷

پس رو رندان خرابات باش

باز نمانی ز رفیقان بکوش

۸

شیوه چالاک مجانین خوش است

بی خبر از مصلحت عقل و هوش

۹

ترک زبان آوری و قصه گیر

چشم رضا بر کُن و بگشای گوش

۱۰

هیچ نیی خواجه نزاری برو

بیش ز ابلیس مگو وز سروش

تصاویر و صوت

نظرات