
حکیم نزاری
شمارهٔ ۷۱۶
۱
ای زلف تو تکیه کرده بر گوش
وی جعد تو حلقه گشته بر دوش
۲
ای کرده تنم ز عشق مفتون
وی کرده ولم ز رنج مدهوش
۳
چون رزم کنی و بزم سازی
ای لاله رخ سمن بنا گوش
۴
گویند ترا مه قدح گیر
خوانند تورا بت زره پوش
۵
گیرم که شبی مرا به خلوت
تا روز نگیری اندر آغوش
۶
نیکو نبود که بیگناهی
یک باره کنی مرا فراموش
۷
هر گه که کنم عتاب با تو
عمدا ببری ز خویشتن هوش
۸
گیرم ندهی جواب من خوش
باری سخنی به طبع بنیوش
۹
می کرد نزاری تو تا صبح
از ناله من جهان پر از جوش
۱۰
یارب شب تو مباد هرگز
زان گونه که من گذاشتم دوش
تصاویر و صوت

نظرات