
حکیم نزاری
شمارهٔ ۷۷۱
۱
بیا دل ز دنیایِ دون بر گسل
که بس رونقی نیست در آب و گل
۲
سلوکِ تو از خود برون رفتن است
شدن با دگر سالکان متّصل
۳
به دنبالِ آن سالکان کی رسی
به احوالِ دنیا چنین مشتغل
۴
گروهی گرفته رهِ فلسفه
گروهی دگر مذهبِ معتزل
۵
علی الجمله هر کس به خود مذهبی
نهادند از یک دگر منفصل
۶
مقصّر جدا گشته غالی جدا
برون رفته از جاده ی معتدل
۷
رهِ راستان است و فرمان بَران
زری پاک و پاکیزه از غشّ و غل
۸
قیامت که موقوف دارند خلق
به نَطوی السّماءَ کطیِ السِجِل
۹
اگر سّرِ این سَتر پیدا کنم
کجا طاقت آرند کو محتمل
نظرات