حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۷۷۲

۱

سرِ پیوند ندارد صنمِ مهر گسل

خود دلش داد که بر کند چنین از ما دل

۲

دوست نادیده و نا کرده وداعی با او

رفتنم واقعه یی مشکل و بودن مشکل

۳

چون روم چون سپرم راه چه تدبیر کنم

خاطرم قیدِ مُقام است و قضا مستعجل

۴

خاکِ ره گل کنم از گریه و ترسم که شوم

خجل از صحبتِ اصحاب و بمانم در گل

۵

تا سحرگاه ز تاب و تفِ اندوهِ خلیل

هر شبان گاه کنم برسرِ آتش منزل

۶

من به پیرانه سر از دستِ دل آشفته شدم

روز و شب در هوسِ صحبتِ خوبانِ چگل

۷

سر تشویر کی از پیش برآید دگرم

چون نشینم پس ازین با عقلا در محفل

۸

عشقم از فطرتِ اُولا به در آورد نه عقل

قابلِ امر محقّ است و مشنّع مبطل

۹

نکند از عقبِ دوست نزاری رجعت

لامحال از پیِ خورشید بود سرعتِ ظل

۱۰

هیچ جنبش نبود بی اثرِ جاذبه ای

چه کند پس روِ هنجارِ زمام است ابل

تصاویر و صوت

نظرات