
حکیم نزاری
شمارهٔ ۷۷۴
۱
ای دل از عمرِ گرانمایه چه داری حاصل
حاصلی نیست به جز هرزه درایی ای دل
۲
گِردِ پا وسرِ آفاقِ جهان برگشتی
از جهان جز غم و اندوه چه کردی حاصل
۳
بر تو دیرست که بستند مجانین عمدا
محضرِ ترکِ خردمندی و کردند سجل
۴
بره و مرغ حلال است بر انسانِ شریف
همه مردار بخوردی و نکردی بسمل
۵
دلِ آلوده به ادناس کجا خواهی برد
دل سِتان از تو دلی می طلبد بی غِش و غِل
۶
از تو تا این چه بلا بودکه آمد به سرم
بحلی گر نکنی بیش ز من یاد بحل
۷
گر برآید ز درونم نفسی گوید عقل
پیشِ ما بی ادبی می کنی ای لایعقل
۸
ور برایِ جگرِسوخته خواهم آبی
بر جَهَد عقل که ای خام طمع لاتعجل
۹
زین دو مشکل که برون آوردم الّا صبر
صبر اگر داشتمی کار نبودی مشکل
۱۰
ترکِ دل بازی و دل گیر نزاری پس ازین
وقتِ آن است که دل باز شناسی از گل
۱۱
نتوان کرد به پیرایه سر اکنون که خطاست
دست در چینِ سرِ زلفِ نگارانِ چگل
نظرات