
حکیم نزاری
شمارهٔ ۷۷۵
۱
نیسان فکند باز عرق بر عذارِگل
لؤلویِ آب دار نگر در کنار گل
۲
درّاج و سار و فاخته و بلبل و تذرو
جمع آمدند بارِ دگر روزِ بارِ گل
۳
دیوار و در گرفته و با چوب هایِ خار
چندین نگاه بان ز یمیمن و یسارِ گل
۴
بی چاره عندلیب که روزی هزار بار
جانش به لب برآمده در انتظارِ گل
۵
با این همه رقیب که بر گل گماشتند
یک دم نبود ایمن و فارغ ز کارِ گل
۶
بلبل سر از خروش تهی کرده وز بخور
پر عطر کرده مغز گلابی بخارِ گل
۷
گه باد بر چمن کند اوراقِ گل نثار
گه می کند سحاب لآلی نثارِ گل
۸
چون روزگارِ ما که وفا با کسی نکرد
با عندلیب هم نکند روزگار گل
۹
با ما زمانه در جدل از عمرِ بی ثبات
او نیز هم ز مدّتِ ناپایدارِ گل
۱۰
از گل به یادگار تو ماندی نزاریا
آری همیشه خار بود یادگارِ گل
نظرات