
حکیم نزاری
شمارهٔ ۷۹۳
۱
در خیال آبادِ خود بنشسته ام
در به رویِ نیک و بد بر بسته ام
۲
گو مدارِ چرخ هر چون خواه باد
من چو نقطه ثابت و آهسته ام
۳
فارغم از نام و ننگ و صلح و جنگ
هیچ دیگر نیست از خود رسته ام
۴
یافتم از چاهِ ظلمانی خلاص
زان که در حبل المتین پیوسته ام
۵
می نهم مرهم بسی مجروح را
گرچه هم از خویشتن دل خسته ام
۶
می کشد عشق از کنارم در میان
گرچه از دستِ ملامت جسته ام
۷
با نزاری گرچه تنها خوش ترست
در خیال آبادِ خود بنشسته ام
نظرات