
حکیم نزاری
شمارهٔ ۸
۱
چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را
به کمینه بندهٔ خود به از این نگر خدا را
۲
اگر از سر عنایت به چو من نیاز مندی
نظری کنی به رحمت چه زیان کند شما را
۳
وگرت به خواب بینم نکنم دگر شکایت
طمع وصال کردن به چه زهره و چه یارا
۴
تو چو غنچه زیر چادر به هزار ناز خفته
من منتظر همه شب مترصدم صبا را
۵
مشنو که از تو هرگز به جفا ملول گردم
قدمی ندارد آن کو نبرد به سر وفا را
۶
من از این قضای مبرم نرهم به زندگانی
چه کند کسی که گردن بنهد چو من قضا را
۷
مگرم شود میسر ز کنار تو میانی
به خدا که از نزاری نکنی کرانه یارا
تصاویر و صوت

نظرات