
حکیم نزاری
شمارهٔ ۸۰۰
۱
گر یک نفس از تو می شکیبم
از معتقدان مکن حسیبم
۲
بختم به وصالِ تو بشارت
می آرد و من نمی فریبم
۳
در ساخته ام به نارِ سینه
چون دست نمی رسد به سیبم
۴
خون کرد جگر شبِ فراقت
چون روزِ قیامت از نهیبم
۵
بر ماه مپوش طرفِ برقع
خود زلف تو بس بود حجیبم
۶
ای چشمۀ آفتابِ روشن
حربا صفت از تو ناشکیبم
۷
من خاکِ توم غباربردار
مگذار چو آب سر به شیبم
۸
بیزاری و آن گه از نزاری
هیهات مکش بدین عتیبم
۹
تو حاکمی ار عنان بپیچی
من زنده و مرده در رکیبم
نظرات