
حکیم نزاری
شمارهٔ ۸۱
۱
مکن ملامتم ای شیخ اگر چه نیست ادب
صلاح و زهد و ورع لطف کن ز من مطلب
۲
حلال خواره چو من نیست دیگری در عصر
به روی دوست از آن می خورم شراب عنب
۳
عجب نباشد اگر بر من اعتراض کنند
که عاقلان جهان منکر من اند اغلب
۴
حریف پای خم و یار دست جام می ام
مرا به سر نشود از نشاط و عیش و طرب
۵
زمین به پای فرو کردم و زمانه به دست
شبی به کام نبردم به روز و روز به شب
۶
مگر شبی که دل آرام داشتم در بر
مگر دمی که لب جام داشتم بر لب
۷
اگر چه از می وصل و شراب هجر و خمار
به واجب از همه اسباب می شوند سبب
۸
ولیکن ار نرود بر مراد ما کاری
ز آفرینش اضداد نیست هیچ عجب
۹
حسود عیب کند بر من و عجب نبود
مریض محترق ار یاوه گوید اندر شب
۱۰
بسوخت جان نزاری کرشمه ی ترکی
کز آفتاب عجم دست برد و ماه عرب
نظرات