
حکیم نزاری
شمارهٔ ۸۱۰
۱
دوش بس خوش روزگاری داشتم
تا سحر در بر نگاری داشتم
۲
تا برآمد الصلات از پشتِ بام
دست در بوس و کناری داشتم
۳
بر جمالش از لبِ می گونِ او
می شکستم گر خماری داشتم
۴
خوش بود تنگِ شکر در بر شگرف
راستی فربه شکاری داشتم
۵
بوسه ها کردم غنیمت بی شمار
گرچه یک یک را شماری داشتم
۶
بوده ام بر خرمنِ گل خفته لیک
از نگهبانانش خاری داشتم
۷
چون گرفتم در کنارش از میان
رفت بیرون گر غباری داشتم
۸
هم شبی خوش روز کردم عاقبت
از پیِ آنک انتظاری داشتم
۹
با نزاری گفت فردا بازگوی
دوش بس خوش روزگاری داشتم
نظرات