حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۸۱۱

۱

دردا که سی ز عمر به غفلت گذاشتم

وز روزگار فایده یی بر نداشتم

۲

پنداشتم که تابعِ فرمان ایزدم

من خود هنوز در طلبِ شام و چاشتم

۳

معلوم شد که هیچ ندانسته ام چو چشم

از روی عقل بر همه اشیا گماشتم

۴

از تیغِ آفتاب اجل سر نبرد کس

چندان که سایه بانِ خرد بر فراشتم

۵

گر نیکویی نکردم چندی ز فعلِ بد

خود را ز جهل رفتم و با خود گذاشتم

۶

پرسیدم از پدر نُکَتی وان لطیفه را

در خواب بر صحیفۀ خاطر نگاشتم

۷

گفتم بگوی تا به چه حالی چه گونه ای

گفت ای پسر من آن بدرودم که کاشتم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
رحیم غلامی
۱۳۹۷/۱۰/۲۹ - ۰۵:۰۱:۱۳
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسرکای نور چشم من به جز از کشته ندروی (حافظ شیرازی)
user_image
رحیم غلامی
۱۳۹۷/۱۰/۲۹ - ۰۵:۰۲:۴۶
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسرکای نور چشم من به جز از کشته ندرویساقی مگر وظیفه حافظ زیاده دادکاشفته گشت طره دستار مولوی