
حکیم نزاری
شمارهٔ ۸۱۲
۱
شبِ وداع که جانانه را کنار گرفتم
به بر گرفته میانش ازو کنار گرفتم
۲
سرم ز بادۀ دوشینه مست بود ولیکن
همین که روز شد از هجرِ او خمار گرفتم
۳
شبی چو دوش و چو امشب شبِ بهشت و جهنّم
ز روزگار هنوز امشب اعتبار گرفتم
۴
تو آن مبین که شبی بهره از مشاهدۀ او
پس از مجاهدۀ چند روزگار گرفتم
۵
قیاس کن که برون کرده از بهشتِ برینم
به اختیار چنین ترکِ اختیار گرفتم
۶
به رمز گفت ز هجران من بدیع نماید
که جان بری و همین نکته یادگار گرفتم
۷
چو یار گفت سفر کن نزاریا به ضرورت
چه کردمی ره غربت به اضطرار گرفتم
۸
چو نیک می نگرم راست گفت یارِ عزیزم
حدیثِ دوست تصوّر مکن که خوار گرفتم
تصاویر و صوت

نظرات