
حکیم نزاری
شمارهٔ ۸۱۴
۱
ندارم کار با افلاک و انجم
من و پایِ خم و خشتِ سرِ خم
۲
نشاید توبه بر من بست هیهات
به گیرایی اگر گردد سریشم
۳
نیم زان ها بحمدالله که دایم
دَمادَم حرصشان باشد دُمادُم
۴
اگر کیمخت و بلغاری نباشد
که در پوشم من و کژگاو و جُم جُم
۵
نعیمِ خلد هم سهل است و این جا
مرا آزاد کردند از تنعّم
۶
خموشی و تحمّل شیوۀ ماست
چه برخیزد ز تشنیع و تظلّم
۷
اگر هم سر در ابداعِ وجودیم
کسی را بر کسی نبود تقدّم
۸
نه عقل است آن که وهمی می پرستند
تعقّل را چه نسبت با توّهم
۹
نزاری می رود بر شارعِ راز
گهی پیدا و گه پی می کنم گم
نظرات