حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۸۱۵

۱

تا ساکنِ کنجِ محنت آبادم

هرگز نفسی نرفتی از یادم

۲

قدرِ شبِ وصلِ تو ندانستم

دور از تو به روزِ محنت افتادم

۳

سیر از غمِ تو نمی شوم با آنک

بر کند غمت ز بیخ بنیادم

۴

فریاد برم به شحنه از جورت

زیرا که نمی رسی به فریادم

۵

نومید نمی شود دلم از تو

از بندگی جز از تو آزادم

۶

توگر به جمال رشک شیرینی

من نیز به محنت تو فرهادم

۷

امروز نزاری ام که از زاری

گر آه کنم بمی برد بادم

۸

از تو گله چون کنم معاذ الله

همواره ز بخت خویش ناشادم

تصاویر و صوت

نظرات