حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۸۲۲

۱

بگذاشتمت جانا ناکام و سفر کردم

بی رویِ تو از دیده خونابه به در کردم

۲

در چشمِ منی گویی بنشسته که پندارم

رویِ تو همی بینم در هر چه نظر کردم

۳

هر جا که تهی کردم بر یادِ لبت جامی

از دیده دگر بارش پر خونِ جگر کردم

۴

چون هیچ نماند از من اکنون ز که می ترسم

مجنون شده ام مجنون از عقل حذر کردم

۵

از دستِ ملامت گر روی از تو نگردانم

گو تیر بزن حاسد کز سینه سپر کردم

۶

تو خسروِ خوبانی من شیفته فرهادم

با هم چو تو شیرینی ابری شکر کردم

۷

مقصود رضایِ تو نه وایۀ خود دارم

تا با تو در افتادم از خویش گذر کردم

۸

از غمزۀ جادویت دینی دگر آوردم

وز طاقِ ابرویت محرابِ دگر کردم

۹

در خفیه نزاری را گر راز همی گفتم

اکنون همه عالم را زین کار خبر کردم

تصاویر و صوت

نظرات