حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۸۳۳

۱

هزار شکر که خود را امیدوار بدیدم

شراب در سر و سر در کنارِ یار بدیدم

۲

میانِ مجمعِ یاران به کامِ دل بنشستم

بهشتِ نقد به دنیا در آشکار بدیدم

۳

شرابِ وصل بنوشم چو جامِ هجر چشیدم

به دیده باز نهم گل چو زخمِ خار بدیدم

۴

یه یک دو مه که سفر کردم آن مشقّت و محنت

به من رسید که دوزخ هزار بار بدیدم

۵

به هر نفس که زدم در فراقِ دوست به غربت

قیامتی دگر از جورِ روزگار بدیدم

۶

گرم قضا بگذارد دگر به چشمِ تفرّج

نظر به کس نکنم آنچ از انتظار بدیدم

۷

چو کویِ دوست ندیدم به هیچ ملک مقامی

به هر بلاد بگشتم به هر دیار بدیدم

۸

بتا به شکر سزد گر ز سجده بر نکنم سر

که بارِ دیگرت از فضلِ کردگار بدیدم

۹

به حسن غرّه مشو کاین دو هفته بیش نباشد

بدین قدر که رسیدم چنین هزار بدیدم

۱۰

ز نوش دارویِ لب کن علاقِ جانِ نزاری

همین دواست که نبض ش به اختیار بدیدم

تصاویر و صوت

نظرات