حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۸۳۶

۱

روزها شد که برفتی و به خدمت نرسیدم

هیچ کافر مَکَشاد آن چه من از هجر کشیدم

۲

چه نویسم که چه آمد بر سرم تا تو برفتی

چه ملامت که نبردم چه قیامت که ندیدم

۳

آفتابی تو و چون ذرّه سرآسیمه بماندم

در پَی ات بس که بلافایده چون سایه دویدم

۴

در کشیدم ز همه خلقِ جهان سر به خجالت

که به دعوی زهمه خلق جهانت بگزیدم

۵

لاجرم هر که به من می رسد انگشتِ ملامت

می کشد در من ازین زهرِ ملامت که چشیدم

۶

هم چنان در سرم آشوبِ تمنّایِ وصال است

تا نگویی که به کلّی ز تو امیّد بریدم

۷

مِهرِ دیرینه محال است که ازجان به در آید

سخنِ معتبرست این مثل از هر که شنیدم

۸

هرگز اندیشه نکردم ز سرِ دستِ چو سیمت

که به غیرت سرِ انگشتِ تحیّر نگزیدم

۹

عاقبت رفتی و پیوند بریدی ز نزاری

من هم از اوّلِ عهد آخرِ این کار بدیدم

تصاویر و صوت

دیوان حکیم نزاری قهستانی ـ ج ۲ (براساس ده نسخه خطی معتبر کهن سال) متن انتقادی  به کوشش دکتر سید علیرضا مجتهدزاده - حکیم نزاری قهستانی - تصویر ۷۹

نظرات