حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۸۴۵

۱

شب ها همه شب در انتظارم

تا دوست نظر کند به کارم

۲

او حاضرِ وقت و من نبینم

او با من و من خبر ندارم

۳

کس را غمِ روزگارِ من نیست

من خود سرِ این طمع نخارم

۴

زین شور که در جهان فکندی

شوریده شده ست روزگارم

۵

باید که به دوستان رسانم

عمری که به هرزه می گذرانم

۶

زیرا که مهم تر از همه چیز

این است که باز می گزارم

۷

گر پای نمی نهم درین راه

از دست بمی رود نگارم

۸

هر چیز که با من است حالی

فی الجمله به دوست می سپارم

۹

با هم نفسی به آخر الامر

آخر نفسی مگر برآرم

۱۰

تیمار نمی برد خزانم

غم خوار نمی شود بهارم

۱۱

هر سال همان که پار دادند

از هفت و شش و سه و چهارم

۱۲

از پای دراوفتاد عقلم

از دست برفت اختیارم

۱۳

گر دی بودم نزاری ام روز

بنگر به چه زاریانِ زارم

تصاویر و صوت

نظرات