
حکیم نزاری
شمارهٔ ۸۴۹
۱
یاد باد آن شب که در بیت الحرم
خلوتی کردیم با یاران به هم
۲
باده می خوردیم و طبلک می زدیم
ز اوّل شب تا به وقت صبح دم
۳
دولتی بگذشت بر ما کان چنان
دولتی نگذشت بر پرویز و جم
۴
کردم این معنی سوال از عقل دوش
با دلی پر نفرت و طبعی دژم
۵
گفتم آن بیداری ای بد گفت لا
گفتمش خوابی بد آن گفتا نعم
۶
گفتم آیا باز بینم خویش را
در میان آن همه حور و صنم
۷
گفت اگر بینی نبینی جز به خواب
ماجرا کوته کن ای کوته قدم
۸
قصه یی دارم که گر وصفش کنم
از بیانش در خروش آید قلم
۹
گر شبی دیگر به روز آرد چنان
با وجود آرد نزاری از عدم
نظرات