حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۸۶۵

۱

دل ندارم که ز رویِ تو شکیبا باشم

چون کنم چند چنین بی دل و تنها باشم

۲

بی دلان اند که از دوست ندارند شکیب

به همه وجه اگر باشم از آنها باشم

۳

همه شب در طلبِ وصلِ تو چون خامْ طمع

با دلی سوخته در پختنِ سودا باشم

۴

یاربم طاقتِ خورشیدِ جمالت باشد

تا زمانی نگران در تو چو حربا باشم

۵

بویِ اسلام نیاید ز من و رنگِ صلاح

تا پرستند هی آن زلفِ چلیپا باشم

۶

از خردمندی و داناییِ من ناید هیچ

تا من آشفته ی آن قامت و بالا باشم

۷

طمعِ صدرِ سرا پرده ی وصلت هیهات

لایقِ صحبتِ دربان تو آیا باشم

۸

گر به بت خانه فرستی و اشارت رانی

به پرستیدنِ لات و هبل آنجا باشم

۹

ارز حکم تو بگردم من و سرگردانی

به رضایِ تو و رایِ تو روم تا باشم

۱۰

نقد چون حاصلِ وقت است و مهیّا امروز

پس چرا منتظرِ وعدهی فردا باشم

۱۱

صیقلِ زنگِ غم آیینه ی دل را هیهات

چون نزاری من از آن مولعِ صهبا باشم

۱۲

این همه مستی و آشفتگی من زان است

تا خلافِ روشِ زاهدِ رعنا باشم

تصاویر و صوت

نظرات