
حکیم نزاری
شمارهٔ ۸۶۶
۱
نه روی و رهی که با تو باشم
نه سیم و زری که بر تو پاشم
۲
اعجوبه ی روزگار ماییم
من خود به تعجبات فاشم
۳
باشد که به هیچ وجه آیا
شایسته ی خدمت تو باشم؟
۴
رد کرده ی جمله ی جهانم
آیا ز کدام خیل تاشم؟
۵
ای مدعیان کجاست جایی
الا در دوست پس کجاشم؟
۶
تا پخته شوم هنوز اینجا
در آتش امتحان چو داشم
۷
معزول ز وحدت معادم
مشغول به کثرت معاشم
۸
اسلام چو خاص خویش کرده
در کفر رهی دهند کاشم!
۹
طیّان نی ام ار چه هرزه گویم
آزر نی ام ار چه بت تراشم
۱۰
یعنی که چو خامه ی نزاری
گه گه ورقی همی تراشم
نظرات