
حکیم نزاری
شمارهٔ ۸۶۹
۱
ای امیدم به تو نومید مکن از خویشم
ناشکیبم ز تو بردار حجاب از پیشم
۲
آرزومندی و بی صبری و مشتاقی و غم
کم نمی گردد و هر دم به تو مایل بیشم
۳
روی شیرین نفسی بی مگسی نادیده
می زنم زار چو فرهاد سری بر تیشم
۴
سر و جان جمله فدای قدمت خواهم کرد
بیش از این دست رِسَم نیست که بس درویشم
۵
مکن از خویش ملولم سر خود کی دارم
هم ز بیگانه ملالم زد و هم از خویشم
۶
به رقیبان که رسانند ز نزاری خبری
که مکوشید به آزار دل بی خویشم
نظرات