حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۸۷۱

۱

نکرد با سر زلف تو هیچ کار دلم

ببرد در طلب وصل روزگار دلم

۲

بر آتش است درونم چو کوره ی حداد

چگونه بر سر آتش کند قرار دلم

۳

در انتظار خلاصی ز تنگنای وجود

به گردِ سینه برآید هزار بار دلم

۴

چنان که مادر مشفق عزیز فرزندی

غمت به مهر گرفته ست در کنار دلم

۵

چو نیست منزلش اندر خورِ نزول غمت

بود ز روی خیال تو شرم سار دلم

۶

کدام دل، ز کجا دل، که راست دل، کو دل

که از دو دیده برون کردی ای نگار دلم

۷

چو قطره قطره برون شد ز دیده چون گویم

ز من مکابره بر بوده ای بیار دلم

۸

گر اختیار دل از دست پیش ازین رفته ست

کنون ز دست بشد هم چو اختیار دلم

۹

چنان مکن که به حسرت فرو شود جانم

که بس به درد فرو شد به انتظار دلم

۱۰

چه سود اگرچه بگویی بسی ز بعد وفات

که از وفات نزاری بسوخت زار دلم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
ر.غ
۱۴۰۳/۰۵/۱۰ - ۰۵:۲۵:۳۳
ز من مکابره بر بوده ای بیار دلم با سلام لطفا درست کنید بربوده‌ای