
حکیم نزاری
شمارهٔ ۸۷۲
۱
دلم بر آتش هجران بسوخت آه دلم
گرت دلیست مکن قصدِ بی گناه دلم
۲
تنم شده ست چو کاهی به زیر کوه غمت
که پشت پای زده کوه را چو کاه دلم
۳
به هرزه در غم بیهوده می کشد خود را
نکرده عاقبت کار خود نگاه دلم
۴
معلق است به مویی زمانه را گردن
از آن رسن که فرو می برد به چاه دلم
۵
چو رنگِ زلفِ تو دارد ارادتش بپذیر
که خانه کرد در این آرزو سیاه دلم
۶
گرفت در خم زلفت قرار و نگرفته ست
ازین نکوتر هم پشت و هم پناه دلم
۷
بیا که کارد به مغزم رسید و کار به جان
بپرس اگر نه چنین است هان گواه دلم
۸
نزارتر ز نزاری طمع مدار تنم
شکسته تر ز سر زلف خود مخواه دلم
نظرات