
حکیم نزاری
شمارهٔ ۸۸۲
۱
عجب مدار خراباتیی چنین که منم
اگر به کوی خراباتیان بود وطنم
۲
کنشت و کعبه به فرمان روم خدا مکناد
که در ضمیر من آید که من به خویشتنم
۳
خودی خود چو براندازم آن چه ماند اوست
که دوست هم چو وجودست و من چو پیرهنم
۴
ز پیر خرقه فرو مانده ام عجب که مرا
به هرزه توبه چرا می دهد چو می شکنم
۵
تفاوتی نکند دشمن ار به دفع نظر
دو دیده برکندم دل ز دوست برنکنم
۶
اگر به دست خودم می کشد به هر مویی
سری برآورد از ذوق تیغ دوست تنم
۷
و گر به خاک فرو گویدم نزاری کو
هزار نعره برآرد که اینک از کفنم
نظرات